چقدر متن مثلث سه نفره ت رو دوست دارم .. بارها خوندمش و الان هم که تازه از دست خسته گی و سرما خلاص شدم و اومدم خونه دارم باز می خونمش ... کم کم که بیشتر خونه باشم بیشتر می نویسم .. می خونم و حرف می زنم برات گلم .. حافظه ی خوب و دقیقت جبران این بی حافظه گی منو می کنه و این خیلی خوبه .. راستش کمی حس ها و روابط تغییر کردند .. هر چند پایه های روابط قوی و مستحکمه ولی بنا به دلایلی با آرمان کمتر هستم تو این مدت و بیشتر به خودم برگشتم و نقد های جدی به دوران ۸ ساله ی با هم بودنمون دارم می کنم به خصوص این دوران یکی دو ساله ی بعد از رفتنت .. خب به نتایجی رسیدم که اینجا زیاد بازشون نمی کنم ولی کوتاه و سر بسته بدون اشاره به مصادیق بگم متوجه شدم تفاوت های اساسی ای که در شخصیت و نگرش و کیفیت و ماهیت علایق و روابط من و آرمان مثل هر دو انسان دیگری که وجود داشت نباید بر کیفیت و نحوه ی زندگی و روابطم تأثیر میگذاشت و نظر به اینکه من امتیاز و اعتبار زیادی به طرف رابطه ام میدم (روابط گذشته ام با عاصف و محسن و ... رو مرور می کنم نتایج جالب و مشابهی وجود داره ) باعث میشه طرف هم خودش رو گم کنه و متوجه نیازها و علایق و اولویت های من نشه و این منو از خودم دور می کنه بعلاوه اینکه تأثیر تحلیل ها و حضور هر کدوم از این زوج های من در طول روابط دو نفره ام با پسرها از زندگی و روابطم تأثیرات ناخواسته و غیر قابل قبولی رو بر کیفیت زندگی و روابطم گذاشت که بعد از دور شدن از اون مقطع به این نگرش انتقادی رسیدم .. این بار با سرعت بیشتری دارم فاصله می گیرم تا انتقاد درست و بهتری داشته باشم و این رو نیاز می بینم .. دارم سعی می کنم تغییرات گسترده و ریشه ای در روابطم بدم .. بهت گفتم که این کار رو از صفحاتم و ریموو کردن خیلی از دوستان بیخود قدیم انجام دادم تا در روابط واقعیم .. البته متأثر از وید بیش از ۹۰ درصد روابطم کمرنگ و محو و قطع شد که خیلی هم خوب بود ولی در این مدت چند تاش رو برگردوندم به حالت عادی .. خلاصه از این حرفها گذشته من هم عمیقاْ و بی تابانه منتظر بازگشت تو و حس و لمس دوباره ی تجربه هامون هستم .. مرور خاطراتمون و به اشتراک گذاشتن مکانها و حس ها و لذت ها و برنامه ها و تفریحات جدید ...
متن تنهاییت هم برام بسیار مایه ی خشنودی و دلگرمی و امیدواریه و اینکه این دوری با وجود خیلی از سختی ها و فشارها و گاهاْ آثار منفی باعث چنین شناخت ها و درک هایی شده باشه بسیار ارزشمنده و برای آینده مون پایه های مستحکمی رو می سازه ... مرسی و ممنون از این هوشیاری و درک سازنده ات ...
امروز یه اتفاقی افتاد کلی نگرانم کرده بود .. عصر بی حوصله تو دفتر نشسته بودم .. کاری نداشتم انجام بدم .. کمی کتاب در مورد تبلیغات می خوندم .. کمی با بچه ها حرف می زدم گاهی پای نت میومدم و از سایت پیک برتر اطلاعات شرکت ها و زمینه هایی که برای کار اون کتاب بانک اطلاعات نیاز میشد رو جمع آوری می کردم که بابک داداش مزدک زنگ زد و قرار شد با نوید و سپهر -پسر خاله آرمان- و سامان فامیل شوخ طبع و در واقع بهتره بگم بمب خنده !! ی مزدک همدیگه رو ببینیم .. از شرکت زدم بیرون که دیدم گوشیم زنگ می زنه مازیار بود .. گوشی رو برداشتم دیدم صدای هلیاست .. دوست و بهتره بگم نامزد مازیار ... آروم بهم گفت کجایی و اینکه می تونی بیای تقاطع نواب-آزادی ؟ جویای جریان شدم و نگرانیم در سویه ی مازیار تقویت و نهایتاْ تأیید شد که آره از صبح که پاش درد می کرده تا عصر لحظه به لحظه درد پاش پیشرفت کرده و کلاْ یه پاش از درد فلج شده و نمی تونه راه بره و داریم می بریمش مطب دکتر خانوادگی مون و مشکوکیم که بعد از اون بریدگی به خاطر کزاز باشه !! که برات گفته بودم با حباب لامپ اتفاق افتاده بود و ۷ تا بخیه خورده بود مچ دستش .. گفت می خوام یکی از اعضای خانواده ش هم باشن .. سریع برگشتم شرکت و زنگ زدم به مهدی و یه ۵۰ تومنی قرض کردم و راه افتادم با اتوبوس های مثلاْ تند روی بی آر تی به سمت نواب .. تو شلوغی عصر به خاطر چراغ های متعدد دیگه خط اتوبوس های تند رو هم ترافیکه و کند میره .. همش تو فکر بودم که صبح که پا شده بود گفت پام درد می کنه و من هم راهی نبود که قضیه رو جدی برداشت کنم .. بالاخره رسیدم و دویدم سمت مطب و رفتم بالا دیدم دکتر کراواتی مسنی به نام دکتر نوشاد که دکتر و دوست خانوادگی قدیمی هلیا اینا بود داره تو آشپزخونه به خاطر اورژانسی بودن قضیه پای مازیار رو چک می کنه .. خلاصه دردسرت ندم عزیز دلم گفت منتظر باشین تا نوبت تون بشه مفصل ببینمت جای نگرانی نیست .. این مرضیه که جهودا رو می گیره می کشه ! خندیدیم و اومدیم اتاق بغلی .. یه مطب کهنه ی قدیمی با چند مقاله در مورد ترک اعتیاد و تریاک ! و .. رو در و دیوارش .. نور زرد ملایم و چند مجله رو میز و چند صندلی نحیف قهوه ای و چند زن و مرد مسن در انتظار !! خلاصه پای لاغر و نحیف مازیار رو چک کردم و یه سئوالاتی پرسیدم و دیدم همش تو کف مجله ی راهنمای خرید ماشینه و رو یه ماشین آمریکایی هامر قفل کرده و میگه ارزومه یکی از اینا می داشتم و کلی ازش اطلاعات میداد .. نبودی که روابط مازیار و هلیا رو ببینی .. خنده ست .. هلیا لاغر و قد کوتاه و عینکی و مهربون و البته حساس و خندونه ! یعنی تم عصبی و حساسش بیشتر با خنده و غر زدن های عاشقونه (حداقل در رابطه با مازیار) همراهه که با مزه شون می کنه .. مازیار هم که عین چی بگم گیر داده هر وقت می بینم شون هات تر از من هی هلیا رو گیر میاره بغل می کنه می بوسه .. کلی خنده م می گیره .. تازه از هلیا شنیدم که مازیار بهش می گفته رابطه ی شیدرخ و سیاوش رو ندیدی ! تو دلم گفتم الهی .. قربون این قلوم برم .. خداییش ! حال می کنم با این قلوی نابغه ی پر انرژی مستعدم .. دست خالی کارهایی کرده و می کنه که از کمتر کسی دیدم .. (شام اماده شده بذار اینو بفرستم تا بعد از شام ادامه ی ماجرا رو برات بنویسم عزیزم )