-
اخبار صبحگاهی !
دوشنبه 31 خرداد 1389 10:11
نوید بالاخره دوباره ماشین خرید . یه ال ایکس سفید .. دوست جدید آرمان (شکیبا) از مشهد دیشب رسید تهران .. آرمان میگه به نظر دختر خوب و خوش فکری میاد . توی فیس بوک آشنا شدن . اوضاع کاریم به خاطر همین خاله زنک بازی ها و اخباری که ازم بردن پیش فروردین و ساختن برام مناسب نیست . به نظر فروردین حساس شده و نمی تونم هنوز در مورد...
-
هذیان کار
یکشنبه 30 خرداد 1389 13:18
با یک خیال تلخ و شیرین لحظه های فراموشی رو می گذرونم . زیر باد کولر نشستم . تازه از سر میز نهار و از زیر حجم تهی حرف های روزمره و مزخرف شون خلاص شدم .. به وزوز پره های فلزی دریچه کولر و هوای گرم و راکد بیرون نگاه می کنم . قفل یه گوشه میشم و با بالهای خیال این روزهایم که از جنس فضاهای رمان های امیر حسن چهل تنه این خیال...
-
برای تو
چهارشنبه 19 خرداد 1389 17:49
سلام مدتهاست اینجا ننوشتم .. هر بار هم به یادم میومد که چرا ننوشتم و چی شد ؟! دو مسأله به ذهنم می رسه ! یکی روزمره گی و مشغله های روزانه ای که ما و هر آدمی رو از اشتیاق و ذوق و برنامه هاش دور می کنه و دیگریش شاید خود من که ... با این وضع اینجا ، این چشمان فضول خبرچین نمی تونم اینجا تمرکز کنم و برات بنویسم فقط می خوام...
-
Damien Rice - The Blower's Daughter - Official Video
جمعه 23 بهمن 1388 12:55
آخ برات یکی دو پاراگراف نوشتم و پرید ! تقدیم به تویی که همه ی شادی و لذت و غرور و آرامش من بودی همیشه و امید هستی بخش و هویت و اسطوره ی لذت بی پایان من می مونی .. در اوج مردانگیم و با همه ی عشق و غرور و قدرتم تو دختر زیبا و ناز و پرستیدنیم رو می خوام و باید دوباره به آغوشم برگردونمت ... می خوامت شیدرخم برای همیشه ......
-
تقدیم به تو عزیز دلم ...
سهشنبه 20 بهمن 1388 21:07
-
شاملو...
پنجشنبه 24 دی 1388 13:45
ــ تو کجایی؟ در گسترهی بیمرزِ این جهان تو کجایی؟ ــ من در دوردستترین جای جهان ایستادهام: کنارِ تو. □ ــ تو کجایی؟ در گستره ناپاکِ این جهان تو کجایی؟ ــ من در پاکترین مقامِ جهان ایستادهام: بر سبزهشورِ این رودِ بزرگ که میسُراید برای تو. چه حسی در زمان خوندن این شعر دارم ... تقدیمش میکنم به تو عزیزترینم...
-
دو قل و نیمه قل خودم...
چهارشنبه 23 دی 1388 16:18
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 شطورررررره سیاوشم... اول بزار اینو بنویسم درباره آخر متنت:* جووووووونم:* من شکلا رو نمیبینم چهره و صدات رو و حتی حرکت دستت رو و حالات تایپت موقع نوشتن متنها همیشه جلو چشممه و کلمه به کلمه تصویر سازی میشن! وقتی جدییه چهره جدیتو میبنم واون لحن صدات...
-
ادامه ی داستان !
دوشنبه 21 دی 1388 22:49
سهراب هم با این شام درست کردن هاش ! حوصله ش که به نظرم از شدت وسواسش میاد در جاهایی منجر به تجربیات جدید میشه که هزینه ش رو شکم ما میده .. امشب فلافل درست کرده بود و کلی زنجبیل توش زده بود ! تازه یک سالادی درست کرده بود که کف کردم از اون همه دقت و ذوق .. به نگین می گفتم من تو تمام عمرم هم فکر نکنم پیش بیاد همچین...
-
پای قلوم !!
دوشنبه 21 دی 1388 21:27
چقدر متن مثلث سه نفره ت رو دوست دارم .. بارها خوندمش و الان هم که تازه از دست خسته گی و سرما خلاص شدم و اومدم خونه دارم باز می خونمش ... کم کم که بیشتر خونه باشم بیشتر می نویسم .. می خونم و حرف می زنم برات گلم .. حافظه ی خوب و دقیقت جبران این بی حافظه گی منو می کنه و این خیلی خوبه .. راستش کمی حس ها و روابط تغییر...
-
سر کارم !
دوشنبه 21 دی 1388 12:37
مثل هم شدیم عزیز دلم .. درگیری های محیطی و کاری و ضرورت ها ما رو از دنیای علایق و زیبایی ها و با هم بودن مون دور کرده و این همون دردیه که در نظام نا متوازن و نا برابر سرمایه داری همه ی کارگران بهش دچار میشن .. به از خود بیگانگی ای که فرصتی برای فراغت و پرداختن به علایق و آرزوهات نمیزاره .. توی شرکت نشستم .. امروز...
-
درد بی بوقی !!
چهارشنبه 2 دی 1388 00:09
ببین وقتی حالت بد باشه همه چیز ضد حال می زنه مصیبت ... یه ساعتی هست اومدم نت نیستی عزیز دلم ... هر کاری می کنم نمی تونم بگیرمت ... بوق نمی زنه .. ۱۷ دقیقه اعتبار دارم فردا شارژ می کنم می زنگم بهت عزیزم .. خسته گی روحی و کسالت جسمی و فشار کاری حسابی خسته ام کرده .. این تعطیلات اخر هفته خوب و به جاست .. یه جا این تاسوعا...
-
دو ساله ی دوری...
پنجشنبه 5 آذر 1388 16:24
داره ۲ سال میشه فقط ۳ روز تا ۲ سال باقی مونده نمیدونم باید بگم زود گذشته یا باید بگم خیلی طولانی بود ! فقط میدونم ۲ سال پیش چقدر این روزها پرفشار و سخت و غیر قابل باور بودن! انگار اتفاقات واقعی نبودن ، همه چیز محو بود! در اوج گیجی و ناباوری، تنها شاهد وقوع اتفاقات و شنیدن حرفها بودم! مثل یه حکم اعدام و نزدیک شدن لحظه...
-
تنهایی ...
دوشنبه 25 آبان 1388 16:26
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 مرررررسی عزیز دلم از متن کوتاهی که اون روز نوشتی :* منم مدتهاست برات ننوشتم و ببخشم بابت این ... اتفاقات رو در جریانش هستی و روزهام که همچنان تکرار میشن و چیز خاصی برای نوشتن نبود. جریان تگزاس که اونطور شد و الانم که تلاش برای تغییر این اوضاع!...
-
:*
یکشنبه 24 آبان 1388 00:11
داریم چت می کنیم ... الهام و ... دوستت دارم فرشته مهربون ... چقدر ناز شدی امروز یا همین امشب من ! به زودی می نویسم برات عزیزم ... زل زدم و نگات می کنم ... شیطون منی ...
-
مثلت سه نفره
دوشنبه 11 آبان 1388 15:03
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 الان تلفن رو قطع کردم. چقدر دلتنگم ... یادآوری خاطراتم با تو و آرمان .. با هم بودنامون ، فیلم و کارتون دیدنها، موزیک گوش دادنها، ورق بازی، کل کلهای تو و آرمان ، سر شلم عصبانی شدنهاتون، شعر خوندنا، مشروب ، سیگار ، بیرون رفتنامون، شهرک بنفشه، پارک...
-
عذرخواهی
شنبه 9 آبان 1388 23:47
ببخشید شیدرخ عزیزم که این مدت طولانی نتونستم برات بنویسم .. هر چند دورادور و تلفنی جویای حالت بودم ولی خودت می دونی که نوشتن و توضیح کامل و با جزئیات اتفاقات چقدر فرق داره .. این کلاس زبان هم برام سنگین شده و دقیییییقاْ همین الان هم با مازیار و مامان دهن به دهن شدم .. فشارها از در و دیوار دارن میریزن سرم ! شاید جاذب...
-
باز هم زمان!!!!
جمعه 8 آبان 1388 13:42
آه زمان ... همچنان چه بی رحمانه پنهان می کنی حضور را و چه سخاوتمندانه به تصویر میکشی گذرت را و من چه بی صدا به لبخند فاتحانه ات می نگرم و در آینه ات مکرر میشکنم... مرا زخم حسرتی بود از دیر باز و تو به تیرگی دستانت آن را پوشاندی و در آن کهن سیر تکرارت به نیستی کشاندی پوشش ریا و پژواک تنهایی در گریز از سنگلاخ های طاقت...
-
گفتنی ها...
جمعه 8 آبان 1388 13:12
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 چه رنگای زیبا و آرامش بخشی برام داره ...! یه آکواریم بزرگ میخوام ... برام نمادی از آرامشه.. راستی بهت گفته بودم زمانی که نوجوان بودم بهم میگفتن میخوای چی کار کنی میگفتم میخوام غواص بشم البته اون زمان میگفتم اقیانوس نورد بشم!؟ عاشق دنیای زیر آب...
-
یک روز دیگر و تکرار مکرر روزها...
پنجشنبه 30 مهر 1388 10:41
شرکت منیر و پیاده رفتنمون تا دم برج اولین بار و آخرین بار... با کفش پاشنه بلند و خاک و گل اونجا.. وقتی میومدم سوار تاکسی یه بار رد کردم اونجا رو و دوباره مجبور شدم دم یه پل هوایی پیاده بشم و بیام اونور اتوبان ،سوار شم و برگردم ... و بالاخره تو رو با هدفون تو گوش و خوشحال پایین تپه و انجا که کارگرا داشتن درست میکردن...
-
تقویم تاریخ...
چهارشنبه 29 مهر 1388 14:57
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 خوب دوباره از متن دیروزم برات مینویسم عزیزم که همش از دست رفت... چقدر دلم سوخت مطمئنا دیگه نمی تونم تمام نکات اون رو بنویسم و خوب الانم چیزهای دیگری خواهم نوشت... دیشب به ذهنم رسید که دفاتر خاطرات هر سالمون رو مرور کنم و ببینم در این روز چه...
-
:(((((
سهشنبه 28 مهر 1388 16:56
ووووواییی سیاووووووووشم کلی متن نوشتم برات و همش پرید باورررررررم نمی شه ..... دیگه توان دوباره نوشتنش رو ندارممممممم زحمات 3 الی 4 ساعتم به هدر رفت.... میرم بخوابم... تا شاید فردا بتونم دوباره بنویسم... دیگه مغزم نمی کشه... :-< همیشه تو ورد تایپ میکردم نمی دونم چرا امشب این کار رو کردم که همینجا تایپ کنم.... کپی...
-
عصر یکشنبه ...
دوشنبه 27 مهر 1388 08:31
عصر یکشنبه مثل عصرای جمعه ایران ..تنها تو خونه همه جا تاریک و تنها صدای موزیکی که برام گذاشتی .. مرسی از آهنگ و سلیقه ی همیشه بی نظیرت... بیشتر از همیشه دلتنگ و بی تابتم ... شمارش روزا برام سختتر شده ... منتظرم دوباره شمارش معکوسمون شروع بشه... متنت رو بارها خوندم و آهنگ رو گوش دادم و تمام حست رو لمس کردم و باز هم به...
-
سرگیجه !
دوشنبه 27 مهر 1388 00:58
سر درد بدی دارم از عصر .. صبح رفتم پادگان .. امیر مهدوی گفت می تونی بری تسویه حساب .. یعنی مشمول همون معافیت بودی و دیر بخشنامه زدن !! عصر رفتم دکتر و گفت یکبار باید تصمیم بگیری که عمل می کنی عمل زیبایی هم می خوای یا نه چون بدون زیبایی ترکیب بینیت که هیچ تغییری نمی کنه !! و اگه اون غضروف های اضافی رو بریزیم دور بعداْ...
-
پرواز شیدرخی
شنبه 25 مهر 1388 14:52
بذار اولش یه آهنگ که الان شنیدم معرفی کنم .. از دو تا آلبومی که دارم ازش گوش می کنم چیز بهتری نشنیدم هنوز .. اگه شنیدم بازم برات میگم .. اینجوری تو هم همراه من کارهای خوب رو اگه بتونی گیر بیاری گوش میدی ! Song : Flutter Artist : Sixteen Horsepower Album : Folklore Year : 2002 راستش حسی که تو نوشته ی قبلیت تو اون متن...
-
شنبه های زین پس خاطره !!
شنبه 25 مهر 1388 14:05
خب سیاوش دوباره برگشششششششت ! چند روز تعطیلی بود و هی با آرمان و نوید بودیم و می گشتیم و طبیعت می رفتیم و غروب تماشا می کردیم و بین برگها و درختهای پاییزی می چرخیدیم تا شنبه شد ! البته تو این تهران وا مونده اصلاْ جای بکر و خوب و شگفت انگیز پیدا نمیشه .. همش ساخت و ساز و تصنع و مالکیت و حصار و خفت گیری و از این مصیبتها...
-
هوای سیاوشی
سهشنبه 21 مهر 1388 22:28
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA عجب روزهای شده ... هوا دیوانه وار میکشم به اون دوران و اون حال و هوا سیاووووشم ، انگار یه لحظه هم اینجا سیر نمی کنم ! بارونم که زده ... وای امروز سردم شده بود و یاد تو تاکسی تو بغلت افتادم ... سردم میشد سوار میشدیم دستت رو مینداختی پشتم محکم بغلم میکردی و عین موش تو بغلت...
-
سکوت
دوشنبه 20 مهر 1388 13:19
ممنونم عزیزم از متن و موزیک فوق العادت... یادآور چه حس و حال زیبایی بود هر چند غم انگیز... بیشتر یاد فریدا انداختم .. چقدر دلم میخواد برات بنویسم اما نمیدونم چرا نمیتونم!! انگار کلمه ها گم شدن!
-
به مناسبت لبخند عشق امشبم !!
یکشنبه 19 مهر 1388 00:38
تقدیم به شیدرخ بی رقیب و بی پایانم ... لحظه ها با تو بودن رو امشب متفاوت تر از همیشه مزه مزه می کنم .. مرور می کنم ... **شنبه های شیدرخی**
-
انسان .. انسان .. انسان ها ...
یکشنبه 19 مهر 1388 00:29
امشب به عظمت پنهان عشقت رستگار شدم ... امشب با چشمان عاشق و صدای محزون هنوز منتظرت تجدید پیمان می کنم ... اولین دقایق ۱۹ مهر ۸۸ ... به قول نوید «دست در دست پاییز» مغرور، زیبا، تماشایی، عاشق و رنگ به رنگ برقص و در آغوشم رها شو ...
-
پاییز!
جمعه 17 مهر 1388 16:05
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 رنگهای پاییزیه مورد علاقه ی تو ! چه لذتی داره برای چند وقت تو این فضا و این کلبه بودن ! مرس ی از اسب تک شاخ سفید و خوشگلت شاهزاده من سوارش میشم، خودش راه سرزمین رویا رو خوب بلده ، مسیر طولانی و سخته اما حالا دیگه با اسبم میتونم زودتربرسم! میتونم...